موضوعات مرتبط: life ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 دی 1393برچسب:, | 18:8 | نویسنده : behnam |


موضوعات مرتبط: The Goal ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 29 دی 1393برچسب:, | 18:6 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 11:50 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 11:24 | نویسنده : behnam |


برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 11:24 | نویسنده : behnam |

هوا سرد است 
من از عشق لبریزم 
چنان گرمم 
چنان با یاد تو در خویش سرگرمم 
که رفت روزها و لحظه‌ها از خاطرم رفته است 

هوا سرد است اما من 
به شور و شوق دلگرمم 
چه فرقی می‌کند فصل بهاران یا زمستان است؟ 
تو را هر شب درون خواب می‌بینم..

تمام دسته‌های نرگس دی‌ماه را در راه می‌چینم 
و وقتی از میان کوچه می‌آیی 
و وقتی قامتت را در زلال اشک می‌بینم 
به خود آرام می‌گویم: 
دوباره خواب می‌بینم! 
دوباره وعده‌ی دیدارمان در خواب شب باشد 

بیا.. 
من دسته‌های نرگس دی ماه را در راه می‌چینم.

 شاعر: لیلا مؤمن‌پور


موضوعات مرتبط: من از عشق لبریزم ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1393برچسب:, | 10:52 | نویسنده : behnam |

نیمکت عاشقی یادت هست؟
کنار هم، نگاه در نگاه و سکوتمان چه گوش نواز بود..
بید مجنون زیر سایه اش امانمان داده بود،
برگهای رنگینش را به نشانه عشقمان بر سرمان می ریخت..
او نیز عاشق بودنمان را به رخ پاییز می کشید،
اما اکنون پاییز.. نبودنت را، جداییمان را به رخ می کشد.

 

بگو، صدایم کن، بیا تا دوباره ما شویم،
مرحمی بر سوز دلم باش، نگاه کن، پاییز به من می خندد، بیا داغ جداییمان را به دلش بگذاریم.
بیا کلاغ ها را پر دهیم تا خبر وصلمان را به پرستوها مژده دهند.
دوباره صدایم کن..

منبع: عاشقانه ها


موضوعات مرتبط: پاییز ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, | 16:58 | نویسنده : behnam |

همه می‌پرسند:
چیست در زمزمه‌ی مبهم آب؟
چیست در همهمه‌ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را می‌برد این‌گونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوترها؟
چیست در کوشش بی‌حاصل موج؟
چیست در خنده‌ی جام؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می‌نگری!؟
نه به ابر،
نه به آب،
نه به برگ،
نه به این آبیِ آرام بلند،
نه به این خلوت خاموش کبوترها،
نه به این آتش سوزنده که لغزیده به جام،
من به این جمله نمی‌اندیشم.

من، مناجات درختان را، هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه‌ی کوه،
صحبت چلچله‌ها را با صبح،
نبض پاینده‌ی هستی را در گندم‌زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه‌ی گل،
همه را می‌شنوم،
می‌بینم.
من به این جمله نمی‌اندیشم!
به تو می‌اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو می‌اندیشم.
همه وقت
همه جا
من به هر حال که باشم به تو می‌اندیشم.
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!
جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب
من فدای تو، به جای همه گلها تو بخند.
اینک این من که به پای تو درافتادم باز
ریسمانی کن از آن موی دراز،
تو بگیر،
تو ببند!
تو بخواه
پاسخ چلچله‌ها را، تو بگو!
قصه‌ی ابر هوا را، تو بخوان!
تو بمان با من، تنها تو بمان
در دلِ ساغر هستی تو بجوش،
من همین یک نفس از جرعه‌ی جانم باقی‌ست،
آخرین جرعه‌ی این جام تهی را تو بنوش!

فریدون مشیری

 


موضوعات مرتبط: تو... ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:, | 16:50 | نویسنده : behnam |

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

 

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری


موضوعات مرتبط: خوش خیال کاغذی ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, | 15:14 | نویسنده : behnam |

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

 

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.

بسی گفتند: – «دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد
از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
غمی شیرین دلم را می‌نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست.

فریدون مشیری

دل زهر عشق غم مرگ


موضوعات مرتبط: زهر شیرین ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, | 15:9 | نویسنده : behnam |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • آفتاب کلوپ